-
رمان مناظره( فرشته خدا شیطان انسان)1
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 21:35
ره نحل آیه 2 متن آیه : یُنَزِّلُ الْمَلآئِکَةَ بِالْرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُواْ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَاْ فَاتَّقُونِ ترجمه : خداوند به دستور خود ، فرشتگان را همراه با وحی ( آسمانی که حیاتبخش انسانها است ) بر هر کس از بندگانش ( به نام انبیاء ) که خود بخواهد...
-
رمان مناظره( فرشته خدا شیطان انسان)
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 21:21
بسم الله الرحمن الرحیم ای مردم وعده خدا حق است مبادا زندگی دنیا شما را مغرور سازد و مبادا شیطان فریبنده به عفو مغرورتان گرداند.البته شیطان دشمن شماست او را دشمن بدانید او حزبش را فرا می خواند تا همه اهل دوزخ گردند سوره فاطر آیه 5-6 [b]فصل اول-بخش اول مناظره با خدا[/b] آسمان صاف و آبی بود. عشق و شادی فضا را لبریز می...
-
کابوس مرگ روح
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 17:22
کهنه گی چهره اش را می پوشاند اما آینه را می شکست و خود را دوباره ترسیم می کرد و این ترسیم با نقابی تکمیل می شد او که تنها روحش را ترسیم می کرد و هنگامی که به دیدار مردم می رفت همه از کهنه گی چهره اش می هراسیدند شاید به صد سالگی نزدیک بود اما آن گاه که لب به سخن می گشود همه بر او شیفته می شدند باور نداشتند روح او را...
-
قاب عکس و مادر
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 17:22
آینه در دستانش بود و هر از گاهی به عکس خود در آینه می نگریست از مادرش پرسید: مامان یعنی من واقعا اینقدر قشنگم مامانش گفت :بله عزیزم -یعنی این موهای بلند طلایی چشم هایی آبی همه مال منه مادرش لبخند تلخی زد و گفت : بله دخترم درسته دختر خندید و گفت : مامان چرا عکسم تو آینه نمی خنده؟ مادر گفت : دختر این فقط آینه است خندیدن...
-
مقصر
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 17:21
صبح بود و مثل همیشه شهر دوباره از خواب برخاسته بود. خیابان های خالی از سکوت فقط هر از چند گاهی صدای دزدگیر ماشین ها بلند می شد فضا پر شده بود از عطرهای گوناگون پسری با سر و وضع مرتب آرام و آهسته قدم بر می داشت به راحتی از صدای کفش هایش می شد تعداد قدم هایش را بشماری موهایی مشکی براق و پر از تافت ها و ژل ها کلاسری که...
-
شبه رمان-عابر بازیگر
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 17:20
آرام آرام میان طوفان ها و گرد غبار ها قدم می زد از دیروز می آمد و از امروز خسته بود تنها چشمان او نظر عابران را جلب می کرد بوی سیگار تمام فضای اطرافش را پر کرده بود لب های کبود و چشم هایی که هنوز برق می زد.. خیلی خسته بود و با خود غریبه دوست نداشت دیگر مانند دیروز به آینه نگاه کند هنوز هم به یاد عشق های قدیمی بود...
-
کوزه گر
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 11:08
انتظار فاصله را رنگ می زد وقتی که از خاک هم بی رنگ تر می شد به انتظار کوزه گری نشسته بود تا که شاید خاک را دوباره جان دهد و آمدیم از نقش بستن طلوع یا غروب پیوند خورشید با رهگذر عشق ایستگاهی برای توقف نیست جه کسی می داند چگونه کوزه گرا را از خاک روحی دادند که حتی خود بر خویش بیش از معبود مغرور می گردد
-
الله
جمعه 1 مردادماه سال 1389 10:59
قلم سکوت کرده بود شاید به دنبال زیباترین واژه بود گفت: بگذار از دریا بنویسم که مظهر پاکی است گفتم: مگر ندیدی دیروز دریا کویر شد گفت: بگذار از باران بنویسم که کویر تشنه را هم بیدار کرد گفتم: مگر ندیدی باران سیلی شد که خانه ها را ویران ساخت گفت: بگذار از عشق بنویسم گفت: مگر ندیدی عشق چشمان زلیخا را تاریک ساخت گفت: بگذار...
-
کلبه ابهام(اعتبار)
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1388 11:54
برگ ها سبز و زرد و نارنجی و قرمز نیستند برگ ها فقط می توانند برگ باشند تا زمانی که ریشه درخت زنده است نه.... حتی تا زمانی که بر روی زمین می ریزند باز به نام برگ می شناسیم برگ ها هرگز نمی میرند درخت بدون برگ هیچ نیست ثانیه ها تکرار زمان نیستند ثانیه ها دلیل تولد ماست دلیل فردای ماست اعتبار ماست هویت ماست ثانیه ها رنگی...
-
خواب(کلبه ابهام)
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1388 11:52
در میان جنگل هنوز هیزم ها روشن بودند از پشت دوده های سیاه آتش سرخ چشمان تو به خوبی دیده می شد از پشت مه غلیظ آتش نگاهت چه مهربان به نظر می رسید صدای شلاق ها ........... شلاق بادی که از میان درختان جنگل عبور می کرد. مثل موسیقی آرامی بود که صدای تو آن را جان می داد صدای تو پر بود از واژه های سنگینی که دوست داشتم با تمام...
-
کلبه ابهام(ماهی)
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1388 11:50
دید . ماهی بر خاک افتاد و با اینکه خانه اش روی دریا بود چشمانش را بست .... پنداشت باری بر دوش ندارد.
-
کلبه ابهام(پرنده)
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1388 11:49
در آسمان آبی باز پرنده راهش را گم کرد از میان ابرها می گذشت و خیال می کرد به ماه می رسد . می خواست از ماه رنگ بگیرد تا که شاید ستاره یک بار او راببیند پر میزد و اوج می گرفت هر قدم فکر می کرد به ماه نزدیک شده شاد می شد و فریاد می زد ماه به زودی به تو می رسم پرنده چقدر ساده بود نمی دانست ماه دل ندارد نمی دانست ستاره قلب...
-
کلبه ابهام(تردید جاده ها)
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 15:01
در تردید جاده ها قدم می زد شاید در جاده ی عشق حرکت می کرد از میان دریای صداقت و آتش دروغ می گذشت از زیر سایه های سرو عاشق و آفتاب سوزان بی وفایی می گذشت شاید دنبال واژه ای همرنگ عشق می گشت شاید می خواست به دیوار کلبه ی سرخ تکیه دهد ...... شاید می خواست چشمانش را به روی بی رنگی های او ببندد شاید خیال می کرد روزی سنگ را...
-
کلبه ابهام(ردپا)
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 14:59
دریای دیروزی من امروز فقط بارانی است که صدای سکوت آب را می شکند. برگ های پاییزی دیروزی امروز در زیر برف ها پنهان شدند. سرو پیر لانه گنجشک ها امروز هیزم خانه است. تو اگر می دانستی.... روی شن های ساحل رد پایی مانده است چرا که برای داشتن تو دریا را هم نمی پذیرد در جاده ی کوهستانی روی برف ها رد پایی باقیست چرا کوهستان هم...
-
کلبه ابهام(نگاه کن)
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 14:54
شاید سکوت شکسته شود شاید قلم بر روی زمین بیفتد نگاه کن می خواهم از شکسته های قلم قلمی تازه تر بسازم... نگاه کن می خواهم از خرده های شیشه برای قلم جوهر بسازم. روزی که تراشه های شیشه دست مرا می برد و خون جاری می شود و باز قلم خواهد نوشت و اسم تو را فاش خواهد کرد... نگاه کن به صدای گریه های بی امان شب به صدای سکوت پس از...
-
کابه ابهام(برگ ها)
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 14:53
برگ ها سبز و زرد و نارنجی و قرمز نیستند برگ ها فقط می توانند برگ باشند تا زمانی که ریشه درخت زنده است نه.... حتی تا زمانی که بر روی زمین می ریزند باز به نام برگ می شناسیم برگ ها هرگز نمی میرند درخت بدون برگ هیچ نیست ثانیه ها تکرار زمان نیستند ثانیه ها دلیل تولد ماست دلیل فردای ماست اعتبار ماست هویت ماست ثانیه ها رنگی...
-
کلبه ابهام ۲(آتش عشق)
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 14:47
در میان جنگل هنوز هیزم ها روشن بودند از پشت دوده های سیاه آتش سرخ چشمان تو به خوبی دیده می شد از پشت مه غلیظ آتش نگاهت چه مهربان به نظر می رسید صدای شلاق ها ........... شلاق بادی که از میان درختان جنگل عبور می کرد. مثل موسیقی آرامی بود که صدای تو آن را جان می داد صدای تو پر بود از واژه های سنگینی که دوست داشتم با تمام...
-
کلبه ابهام ۲(قلم)
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 14:46
قسم به قلمی که بر روی کاغذ پاک لرزید قسم به سکوتی که اشک می شکند قسم به عشقی که با سنگ بی وفایی می شکنند .... دیگر دلی را رنگ محبت نمی زنند دیگر کسی با واژه ی همرنگی هم کلام نمی شود سکوت را به خاطر واژه های دروغین خویش می شکنند لحظه ها را پر می کنند از ابهام پاسخ شکستن قلب شیشه ای و دیگر مرزی میان خوب بودن و ماندن...
-
کلبه ابهام (موج های دریایی)۲
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 14:44
صدای موج های دریا باز ترانه ای را می نوازد مثل لالایی که مرغ های دریایی از نام تو ساخته باشند مثل خورشیدی که غروبش ر بر روی دریا نقاشی می کند ولی تمی دانم تو چه خواهی دید شاید ندانی عکس تو را می خواهد برای من نقاشی کند و تو فقط زرد و نارنجی را دیدی گفتی شاید هم مشتی از رنگ سرخ و مشکی ... تو که هنوز باور نداری دریای من...