خواب(کلبه ابهام)

 

در میان جنگل هنوز هیزم ها روشن بودند

از پشت دوده های سیاه آتش سرخ

چشمان تو به خوبی دیده می شد

 

 

از پشت مه غلیظ آتش نگاهت

چه مهربان به نظر می رسید

 

صدای شلاق ها

...........

شلاق بادی که از میان درختان جنگل

عبور می کرد.

 

مثل موسیقی آرامی بود

که صدای تو آن را جان می داد

 

صدای تو پر بود از واژه های سنگینی که

دوست داشتم با تمام وجودم بشنوم

 

اما آتش با شنیدن صدای تو از من

بی تاب تر می شد......

 

پرهای لباسم را  شعله های آتش دربر می کشید

و به آرامی می سوزاند...

 

و من اصلامتوجه نبودم که آتش چه می کند

 

چرا که صدای تو مثل آب روی آتش

مرا آرام می کرد........

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد