رمان مناظره( فرشته خدا شیطان انسان)

بسم الله الرحمن الرحیم
ای مردم وعده خدا حق است مبادا زندگی دنیا شما را مغرور سازد و مبادا شیطان فریبنده به عفو مغرورتان گرداند.البته شیطان دشمن شماست او را دشمن بدانید او حزبش را فرا می خواند تا همه اهل دوزخ گردند
سوره فاطر آیه 5-6


[b]فصل اول-بخش اول
مناظره با خدا[/b]

آسمان صاف و آبی بود. عشق و شادی فضا را لبریز می ساخت.
فرشته ها آرام آرام بر روی ابر ها قدم می زدند
و خدا با نگاه گرم و مهربانش به آنها لبخند می زد...

سرود دل انگیزی فضا را پر می کرد.
صدای آهسته و پر از عشق فرشتگان مثل لالایی زیبایی فضا را جان می داد.
- آسمان آبی 
ابرهای بی رنگی
اشک هایم را به سرزمین انسان ها ببر
و بیایید همه با هم تنها برای خدا بخوانیم...

خدا لبخند گرمی زد
و دوباره فرشتگان مشغول کارهای خویش شدند
یکی از فرشتگان به کار خود باز نگشت

آرام سمت خدا رفت و  گفت :
خدایا خیلی دلگیرم.
خدا پرسید :چرا  فرشته ی کوچک؟

- می خواهم بدانم چرا بندگان تو که آنها را اشرف مخلوقات ساختی
تو را دلگیر می سازند
و مهربانی را از یاد بردند

خدا دوباره لبخند زد و گفت:
همانا که انسان خطاکار است و فراموشکار

من او را بسبار دوست دارم 
کاش او هم مرا بسیار دوست داشت

فرشته پرسید: چرا اینقدر دیر تو را یاد می کنند
یا هرگز یاد نمی کنند

خدا گفت: من بارها در کتاب آسمانی ام نوشتم مرا یاد کنید
تا شما را یاد کنم
اما آنها خیلی دیر به سراغ کتاب من می روند
آنها شیفته ی خویش شدند و کمتر به سراغ کتاب من می آیند...

فرشته گفت : مگر  چه کسی آنان را هر روز روزی می دهد جز تو؟
و چه کسی جز تو به حق داوری می کند؟

خدا گفت : من با آدمیان عهد بستم که شیطان را نپرستید زیرا دشمن آشکار شماست
مگر به یاد نمی آوردند شیطان برای گمراهی آنان قسم خورده است؟

فرشته گفت:
خدایا  مقصر  شیطان است
انسان بی گناه است
مرا به زمین بفرست
تا به انسانها بگویم خدا چقدر  دوستشان دارد

خدا لبخندی زد و گفت :
مگر آنها نمی دانند که من دوستشان دارم؟
فرشته گفت : خدایا کاش من به سرزمین انسان ها می رفتم
و شیطان را به همه نشان می دادم و می گفتم او دشمن بزرگ شماست

خدا  لبخندی زد و گفت :
من تو را تنهایکسال به زمین می فرستم.
اگر حداقل بتوانی ده نفر را در این مدت با من آشنا سازی
و قلب او را از شیطان پس بگیری و به من دهی
می توانی بارها و بارها به زمین برگردی و پاداشی بزرگ نزد من داری

فرشته خندید و گفت : خدایا لبخند گرم تو بزرگترین پاداش من است.
خدا گفت : خود را آماده ساز که فردا مسافر زمین خواهی گشت....

ادامه دارد...
نظرات 1 + ارسال نظر
دورافتاده یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:53 ب.ظ http://www.khe-mesle-khoda.blogsky.com/

بیایید همه با هم تنها برای خدا بخوانیم ...

زیبا و ساده می نویسید؛
فکر کردم بلاگ شعر هست، اما ظاهرا داستان کوتاهه؛ هر دوش به دل میشینه.
سلامت باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد