قاب عکس و مادر

آینه در دستانش بود
و هر از گاهی به عکس خود در آینه می نگریست
از مادرش پرسید:
مامان یعنی من واقعا اینقدر قشنگم
مامانش گفت :بله عزیزم
-یعنی این موهای بلند طلایی چشم هایی آبی همه مال منه
مادرش لبخند تلخی زد و گفت : بله دخترم درسته
دختر خندید و گفت : مامان چرا عکسم تو آینه نمی خنده؟
مادر گفت : دختر این فقط آینه است خندیدن بلد نیست

دخترک فریاد زد
مامان پس چرا هیچ کس منو دوست نداره
مادرش گفت : مهم نیست من که یه دنیا عاشقتم
دختر دوباره به عکس خودش تو آینه نگاه کرد
آروم کنار پنجره رفت

موهاشو دورش ریخت
انگار یکی از پایین پنجره صداش می زد
نازنین نازنین خانم

دختر جواب داد بله
چقدر می خوای به قاب عکس اون دختر نگاه کنی؟
تو که شبیه اون نمی شی..
دختر گفت : نه اشتباه می کنی این عکس خودمه
پسر خندید و گفت : آره کاملا مشخصه

دختر نگاهی به مادرش کرد و گفت : مامان مگه اون پسره کور بود یا دیوانه ...
مادرش شروع به گریستن کرد
دخترم مهم نیست اونا چه فکری می کنند
مهم اینه که من همیشه تو را زیباترین می بینم

دختر نگاهی به مادرش کرد و خندید و رفت
مادر قاب را دوباره نگاه کرد
دخترم روزی که به دنیا اومدی همه چهره ی تو را مسخره می کردند
ولی من عاشقت بودم و برام مهم نبود تو چه شکلی باشه
برا همین این قاب رو ساختم
تا هیچ وقت به خاطر حرف اونا نگاه قشنگت پر اشک نشه..

تو برام حتی از این عکس هم قشنگ تری

کاش همیشه 4 ساله می موندی
تا همیشه حرفهامو باور داشتی..
و هرگز غم به خانه ی دلت سر نمی زد...
بعد آروم اشک هاشو پاک کرد و یاد حرف دکتر افتاد

خانم دخترتون به دلیل بیماریش عمر طولانی نخواهد داشت
شاید کمتر از ده سال
پس سعی کنید زندگی شادی داشته باشه
مادر دوباره فریاد زد کاش همیشه 4 ساله بودی..

شاید هیچ وقت نفهمی من فقط برای عشق بهت دروغ می گفتم...

نظرات 1 + ارسال نظر
دورافتاده یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:47 ب.ظ

طرز نگاهتان زیباست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد