کوزه گر

انتظار فاصله را رنگ می زد

وقتی که از خاک هم بی رنگ تر می شد

به انتظار کوزه گری نشسته بود

تا که شاید خاک را دوباره جان دهد

و آمدیم از نقش بستن طلوع یا غروب

پیوند خورشید با رهگذر عشق

ایستگاهی برای توقف نیست

جه کسی می داند چگونه کوزه گرا را از خاک روحی دادند

که حتی خود بر خویش بیش از معبود مغرور می گردد