کلبه ابهام(ماهی)

 

دید . ماهی بر خاک افتاد

 

و  با اینکه خانه اش روی دریا بود

 

 چشمانش را بست ....

 

پنداشت باری بر دوش ندارد.

کلبه ابهام(پرنده)

در آسمان آبی باز پرنده راهش را گم کرد

 

از میان ابرها می گذشت و خیال می کرد

 به ماه می رسد .می خواست از ماه رنگ بگیرد

 

تا که شاید ستاره یک بار او راببیندپر میزد

 و اوج می گرفت هر قدم فکر می کرد به ماه

 

 نزدیک شده شاد می شد و فریاد می زد

 ماه به زودی به تو می رسم

 

پرنده چقدر ساده بودنمی دانست ماه دل ندارد

 

نمی دانست ستاره قلب ندارد و

 هرگز برایش دلتنگ نمی شود

 

پرنده اوج می گرفت دیگر از دیار خود دور شده بود

 

راهش را گم کرده بوده

 

بیچاره نمی دانست چقدر غریب است

 

در هر طرف فقط ماه و ستاره را می دید

 

نمی دانست ستاره را همه می خواهند

 

نمی دانست ستاره بی وفاست

 

آرام آرم باز هم پر زد

 

دلش خوش بود چون در آسمان فقط ستاره را می دید

 

کاش پرنده می دانست پرواز بیهوده است

 

کاش می دانست ستاره در آسمان او نیست

 

کاش می دانست بال هایش آنقدر قدرت ندارد که به ماه برسد

 

کاش می دانست عمرش قبل از این که یه ستاره برسد

 می سوزد....

 

روزی پرنده جان داد و مرد

 

از اوج به خاک افتاد

 

ولی ستاره هنوز در آسمان بود

 

باز امشب هم ستاره به روی پرنده ی دیگری

 

 لبخند می زند.......

کلبه ابهام(تردید جاده ها)

 

در تردید جاده ها قدم می زد

شاید در جاده ی عشق حرکت می کرد

از میان دریای صداقت و آتش دروغ می گذشت

از زیر سایه های سرو عاشق و آفتاب سوزان بی وفایی می گذشت

شاید دنبال واژه ای همرنگ عشق می گشت

شاید می خواست به دیوار کلبه ی سرخ تکیه دهد

......

شاید می  خواست چشمانش را به روی بی رنگی های او ببندد

شاید خیال می کرد روزی سنگ را نقش قلب سرخ جان می دهد

شاید گمان می کرد روزی بتواند تا به انتهای جاده با تو همسفر باشد

نمی دانم در انتهای جاده تو بودی یا نه

شاید  در دو راهی های جاده اول یا آخر از هم دور شویم

..........

اما خوش به حال آنکس که دید

انتهای جاده همان شروع بود

کلبه ابهام(ردپا)

دریای دیروزی من امروز فقط بارانی است که صدای سکوت آب را می شکند.

برگ های پاییزی دیروزی امروز در زیر برف ها پنهان شدند.

سرو پیر لانه گنجشک ها امروز  هیزم خانه است.

تو اگر می دانستی....

روی شن های ساحل رد پایی مانده است

چرا که برای داشتن تو دریا را هم نمی پذیرد

در جاده ی کوهستانی روی برف ها رد پایی باقیست

چرا کوهستان هم برای داشتن  تو خورشید را هم نمی پذیرد

حتی آهنگ صدایت هم ردپایی در میان ثانیه هاست.

نو اگر میدانستی رد پایت  در  قلب من  حک شده است

تو می خواستی نامت را در قلبم حک کنم  و در نگاهم پاک  

تو اگر می دانستی....

 

هرگز از دیار من می گذشتی؟؟...

کلبه ابهام(نگاه کن)

 

شاید سکوت شکسته شود

شاید قلم بر روی زمین بیفتد

 

نگاه کن می خواهم از شکسته های قلم

قلمی تازه تر بسازم...

 

نگاه کن می خواهم از خرده های شیشه

برای قلم جوهر بسازم.

 

روزی که تراشه های شیشه دست مرا می برد

و خون جاری می شود

 

و باز قلم خواهد نوشت و اسم تو را

فاش خواهد کرد...

 

نگاه کن

به صدای گریه های بی امان شب

به صدای سکوت پس از گریه های شب