کابه ابهام(برگ ها)

 

برگ ها سبز و زرد و نارنجی و قرمز نیستند

برگ ها فقط می توانند برگ باشند

تا زمانی که ریشه درخت زنده است

نه....

 

حتی تا زمانی که بر روی زمین می ریزند

باز به نام برگ می شناسیم

برگ ها هرگز نمی میرند

درخت بدون برگ هیچ نیست

 

 

ثانیه ها تکرار زمان نیستند

ثانیه ها دلیل تولد ماست

دلیل فردای ماست

اعتبار ماست

هویت ماست

 

ثانیه ها رنگی نیست

حتی از برگ هم ناتوان تر است

حق خستگی ندارند

چون هرگز نمی میرند

 

همیشه زمان بیدار است

 

و این ما هستیم

که سهم محدودی از زمان داریم

پیش از آنکه زمان را از دست بدهیم

و به دیگری هدیه دهیم

 

اعتبار خود را از آنها دریافت کنید

کلبه ابهام ۲(آتش عشق)

 

در میان جنگل هنوز هیزم ها روشن بودند

از پشت دوده های سیاه آتش سرخ

چشمان تو به خوبی دیده می شد

 

 

از پشت مه غلیظ آتش نگاهت

چه مهربان به نظر می رسید

 

صدای شلاق ها

...........

شلاق بادی که از میان درختان جنگل

عبور می کرد.

 

مثل موسیقی آرامی بود

که صدای تو آن را جان می داد

 

صدای تو پر بود از واژه های سنگینی که

دوست داشتم با تمام وجودم بشنوم

 

اما آتش با شنیدن صدای تو از من

بی تاب تر می شد......

 

پرهای لباسم را  شعله های آتش دربر می کشید

و به آرامی می سوزاند...

 

و من اصلامتوجه نبودم که آتش چه می کند

 

چرا که صدای تو مثل آب روی آتش

مرا آرام می کرد........

 

کلبه ابهام ۲(قلم)

قسم به قلمی که بر روی کاغذ پاک لرزید

قسم به سکوتی که اشک می شکند

قسم به عشقی که با سنگ بی وفایی می شکنند

....

 

دیگر دلی را رنگ محبت نمی زنند

دیگر کسی با واژه ی همرنگی هم کلام نمی شود

 

سکوت را به خاطر واژه های دروغین خویش می شکنند

لحظه ها را پر می کنند از ابهام پاسخ شکستن قلب شیشه ای

و دیگر مرزی میان خوب بودن و ماندن باقی نیست

 

دیوار قلب آدمیت ترک برداشته است

مثل عشقی که در زیر پا حبس میکنند

.........

 

تا که دیگر کسی اسم زندان عشق را بر زبان نیاورد


کلبه ابهام (موج های دریایی)۲

صدای موج های دریا باز ترانه ای را می نوازد 

مثل لالایی که مرغ های دریایی از نام تو ساخته باشند 

 مثل خورشیدی که غروبش ر بر روی دریا نقاشی می کند 

 

ولی تمی دانم تو چه خواهی دید 

شاید ندانی 

عکس تو را می خواهد برای من 

نقاشی کند و تو فقط زرد و نارنجی را دیدی 

 

 

گفتی شاید هم مشتی از رنگ سرخ و مشکی 

... 

 

تو که هنوز باور نداری دریای من بی رنگ بود 

تو که هنوز باور نداریآبی آن رنگ پاکی او بود 

 

رنگ سرخ هم به  رنگ خونی بود  

که در میان رگ ها قدم می زد تا تو را صدا زند 

 

و رنگ مشکی مثل رنگ دیوار های سنگی 

دیوار های سنگی بی وفایی تو 

 

مثل حصاری که بی دلیل دور دریا کشیدی